گرچه رفتي از برم اما فراموشم مكن با غمت اي آشنا هر شب همآغوشم مكن همچو موج اشك از درياي چشمم پا مكش در پي خود چون حبابي خانه بر دوشم مكن در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است بيش از اين در سوك عشق خود سيه پوشم مكن ساغر چشم تو سرشار است از مستي و ناز با خيال نرگست هر شب قدح نوشم مكن من ز سوز اشتياق تو سراپا آتشم باز با طوفان بي مهريت خاموشم مكن جوشد امشب جلوه ي جادوي چشمانت ز جام با شراب نرگست اي فتنه مدهوشم مكن فريدون صلاحي فريدون صلاحي منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رمان ماکانی نفسـ اشعار سرخ به روز ترین مرجع فایل های فروشگاهی مرجع به روز و تخصصی معماری معرفی کالا فروشگاهی English For ME (دل نوشت) پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان