من دلم می‌خواهد

 

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،

 

کنج هر دیوارش

 

دوست‌هایم بنشینند آرام

 

گل بگو گل بشنو…؛

 

هر کسی می‌خواهد

 

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

 

یک سبد بوی گل سرخ

 

به من هدیه کند.

 

شرط وارد گشتن

 

شست و شوی دل‌هاست

 

شرط آن داشتن

 

یک دل بی رنگ و ریاست…

 

بر درش برگ گلی می‌کوبم

 

روی آن با قلم سبز بهار

 

می‌نویسم ای یار

 

خانه‌ی ما اینجاست

 

تا که سهراب نپرسد دیگر

 

” خانه دوست کجاست؟"

 

 

فریدون مشیری 

 

 


نتیجه تصویری برای امروز کسی محرم اسرار کسی نیست نام شاعر

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست


ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست

هر مرد شتر دار اويس قرني نيست


هر شيشه ي گلرنگ عقيق يمني نيست

هر سنگ و گلي گوهر ناياب نگردد


هر احمد و محمود رسول مدني نيست

بر مرده دلان پند مده خويش نيازار


زيرا که ابوجهل مسلمان شدني نيست

با مرد خدا پنجه ميفکن چو نمرود


اين جسم خليل است که آتش زدني نيست

خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت


خنديدن جلاد ز شيرين سخني نيست

جايي که برادر به برادر نکند رحم


بيگانه براي تو برادر شدني نيست

صد بار اگر دايه به طفل تو دهد شير


غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نيست

 

 

(مولانا)

 


نتیجه تصویری برای عکس حافظ

 

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

 

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

 

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

 

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

 

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت

 

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

 

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

 

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

 

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

 

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

 

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

 

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

 

حافظ 

 

 


 

در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب

یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.

بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.

مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.

غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

گل نکردندش، ما نیز

آب را گل نکنیم.

 

 

- سهراب سپهری


با محمل دلدار سفر كردم ورفتم

 

چون گرد زپي خاك بسر كردم و رفتم

 

گريان ز دو صد باديه چون ابر گذشتم

 

از گريه جهان را همه تر كردم و رفتم

 

دنبال جگر گوشه ي مردم بدويدم

 

از ديده روان خون جگر كردم و رفتم

 

گيرم سر راه تو به فرداي قيامت

 

زين نكته ات امروز خبر كردم و رفتم

 

يك گل كه بماند به رخ يار نديدم    

  

هر چند كه در باغ نظر كردم و رفتم

 

تا تيغ كشيدي به سوي معركه ي عشق

 

پيش از همه من سينه سپر كردم و رفتم

 

(( دهقان‌))ز صبا زيزو زبرتا شده زلفش

 

از رشك جهان زيروزبر كردم و رفتم

 

 

 دهقان سامانی

 

 


 

 

ز شبها ي دگر دارم تب غم بيشتر امشب

 

وصيت ميكنم باشيد از من با خبر امشب

 

مباشيد اي رفيقان امشب ديگر زمن غافل

 

كه از بزم شما خواهيم بردن درد سر امشب

 

مگر در من نشان مرگ ظاهر شد؟ كه مي بينم

 

رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب

 

مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم

 

كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب

 

شرردر جان (( وحشي)) زد غم آن يار سيمين تن

 

ز وي غافل مباشيد اي رفيقان تا سحر امشب

 

 

                          وحشي بافقي


 سرا پا درد افتادم به بستر     

  تب تلخي به جانم آتش افروخت

  دلم در سينه طبل مرگ كوفت  

   تنم از سوز تب چون كوره ميسوخت

  ملال از چهره ي مهتاب مي ريخت

  شرنگ از جا م جان لبريز مي شد

  بزيز بال شبكوران شبگرد          

  سكوت شب خيال انگيز مي شد 

  چو ره گم كرده اي در ظلمت شب 

  كه زار خسته و امانده ز رفتار      

  زپا افتاده بودم تشنه بي حال     

  به چنگ اين تب وحشي گرفتار    

  تبي آنگونه هستي سوز و جانكاه 

  كه مغزاستخوان را آب ميكرد       

  صداي دختر نازك خيالم           

  دل تنگ مرا بيتاب ميكرد          

  بابا لالا نكن فرياد ميزد           

  نمي دانست بابا نيمه جان است

  (بهار)كوچكم باور نمي كرد       

  كه سر تا پاي من آتش فشان است

  مرا ميخواست تا اورا به بازي     

  چو شبهاي دگر بر دوش گيرم     

  برايش قصه شيرين بخوانم         

  به پيش چشم شهلايش بميرم   

  بابالالا نكن ميكرد و زاري           

  به سختي بسترم را چنگ ميزد  

  زهر فرياد خود صد تا زيانه        

  بر اين بيمار چان آهنگ ميزد      

  به آغوشم دويد از گريه بيتاب     

  تن گرمم شراري در تنش ريخت   

  دلش از رنج جانكاهم خبر يافت    

  لبش لرزيد و حيران در من آويخت 

  مرا با دست هاي كوچك خويش   

  نوازش كرد و گويا عذرها خواست  

  به آ رامي چو شب از نيمه بگذشت

  كنار بستر سوزان من خفت         

 شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح

 تن تبدار من يكدم نياسود           

  از آن با دخترم بازي نكردم          

 كه مرگ سخت جان همبازيم بود    

 

 

فريدون مشيري

 


 

آلبوم عکس های ن زیبا در سال 2015

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی

 

چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

 

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

 

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

 

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات

 

که بر مراد دل بی قرار من باشی

 

تو را به آیینه داران چه التفان بود

 

چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی

 

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

 

وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی

 

وصال آن لب شیرین به خسروان دادند

 

تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی

 

ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند

 

به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

 

خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست

 

چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی

 

 

هوشنگ ابتهاج ( سایه )


عکس ‏‎Azam Eslami Hariri‎‏

نبسته ام به کس دل


نبسته کس به من دل


چو تخته پاره بر موج


رها رها، رها من

 

ز من هر آنکه او دور


چـو دل به سینه نزدیک


به من هر آنکه نزدیک


از او جدا ، جدا من

 

نه چشم دل به سویی


نه باده در سبویی


که تر کنم گـلویی


به یاد آشنا من

 

نه چشم دل به سویی


نه باده در سبویی


که تر کنم گلویی


به یاد آشنا من

 

ستاره ها نهفتم


در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من

 

ستاره ها نهفتم


در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من

 

دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من

 

نبسته ام به کس دل


نبسته کس به من دل


چو تخته پاره بر موج


رها رها، رها من

 

ز من هر آنکه او دور


چـو دل به سینه نزدیک


به من هر آنکه نزدیک


از او جدا ، جدا من

 

 

سیمین بهبهانی

 

 


 

زیبا ترین دختران عرب

نه تنها در دل من جای داری

 

که در عمق وجودم ریشه داری 

 

یکی عشقی که ناب بی ریایی 

 

که در مهرو وفا افسانه داری

 

لب نوشت بسان خنده گل

 

که در هر خنده ات صد غمزه داری  

 

  ولی در برق ان چشم سیاهت  

 

 خدا داند که صدها فتنه داری    

                     

فریبایی و رعنایی و یکرنگ

 

که در حسن جمال اوازه داری

 

رهین منت عشق تو هستم

 

که در عقشت مرا دیوانه داری

 

تو خود نیلوقری خوشروی و زیبا

 

که در قلبم تا به اخر خانه داری

 

 

آرش

 


تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لایسنس نود 32 - کد فعال سازی ورژن 9 و 10 و 11 و 12 نود 32 فرش ماشینی – فرش کاشان ترکیبی استثنایی از هنر و زیبایی مجموعه دِوَک دانلود آهنگ جدید آتش عشق hectormka96 home کرمانج موزیک|دانلود آهنگ کرمانجی|اصغر باکردار|محسن میرزازاده